بمناسبت بزرگداشت « جلال آل احمد » دانش آموخته و دیپلمه رشته ادبی مدرسه دارالفنون در سال ۱۳۲۲ ش.

                 «   جلال آل احمد   »

«تمام حرف‌های دنیا سی و دو تا است. از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت. حالا فهمیدید؟ می‌خواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتاب‌های آسمانی پیغمبرها نوشته‌اند تا حرف‌هایی که فیلسوفان گفته‌اند و شعرا توی دیوان‌هاشان ردیف کرده‌اند، تا آن‌چه شما بچه مکتبی‌ها می‌خوانید و من در تمام عمرم برای مشتری‌هایم نوشته‌ام، همه‌ی حرف و سخن‌های عالم از همین سی و دو تا حرف درست شده. به هر زبانی که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دو تا بالا و پایین برود. اما اصل قضیه فرقی نمی‌کند. هر چه فحش و بد و بیراه است، هر چه کلام مقدس داریم، حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می‌کنند گیرش آورده‌اند؛ همه‌شان را با همین سی و دو حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دو تا حرف است. حکم قتل همه‌ی بی گناه‌ها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که این‌طور است مبادا قلم‌ت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان.»
اگر روزی روزگاری دست بر قضا مانیفست جریان ادبیات و هنر متعهد نوشته شود بدون شک یکی از بندهای آن همین چند خط بالا است که جلال در کتاب «نون والقلم» گفته است. همه‌ی دعوای هنر متعهد با سایرین بر سر همین موضوع است که «قلم» ابزار کدام جریان است؟ که نویسندگان و روشنفکران برای چه کسی یا چیزی قلم می‌زنند؟ البته جلال در جاهای دیگر هم به این موضوع اشاره می‌کند که هدف از قلم زدن برای او نان ‌خوردن نیست. که هر چه پدرش از راه «کلام» نان خورده، بس است. او می‌گوید: «این قلم از سال ۱۳۲۳ تا به حال دارد کار می‌کند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی. گاهی به فشار درونی و الزامی؛ و اغلب بنا به عادت. گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفه‌ای. اما نه هرگز به قصد نان خوردن.»

                                                                       جلال آل احمد (1)

جلال آل احمد یکی از نامدارترین روشنفکران حیات اجتماعی معاصر می‌باشد، حضور جلال آل احمد در جریانات روشنفکری دهه‌های سی‌ و چهل از نقطه عطف‌های زندگی این نویسنده ماهر محسوب می‌شود. او حدود ۵۰ اثر از خود باقی گذاشت. اندیشه‌های جلال آل‌احمد بعد از تشکیل جمهوری اسلامی نیز مورد توجه اندیشمندان در حوزه سیاست و اجتماعی قرار گرفت.

کودکی و نوجوانی جلال
 

جلال در تاریخ پنج‌شنبه یازدهم آذر ۱۳۰۲ه.ش.(۲۱ شعبان ۱۳۴۲ه.ق.) در محله پاچنار تهران در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. پدرش او را سید حسین ملقب به جلال‌الدین نامید. پدربزرگ جلال، سید محمدتقی طالقانی، در چهارده سالگی به قصد تحصیل به سوی قم ترک میکند و پس از چندی رهسپار نجف اشرف می شود و پس از سالها تحصیل و دریافت اجازه اجتهاد به تهران باز می گردد. پدر جلال، سیداحمد طالقانی نیز در سال ۱۲۶۵ه.ش. چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را در حوزه مروی تهران به سرانجام رساند و در بیست و دو سالگی پس از مرگ پدر جانشین او در اداره مسجد پاچنار و محضر شرعی شد. سیداحمد طالقانی، پس از فوت پدرش با امینه بیگم اسلامبولچی (خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج ۱۲ فرزند بود که عمر هشت تن از آنان به دنیا بود و جلال ششمین آنها به شمار می رفت.
جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد:
" دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل... و شب‌ها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه‌گداری سیم‌کشی‌های متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوری‌ها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم... "
پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.
در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد:
" تابستان ۱۳۲۲ بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ .... اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر."
پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.

عضویت در حزب توده:
 

در سال ۱۳۲۴ با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال ۱۳۲۴ برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد:
" در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال ۱۳۲۴ بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان".
آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن)» شفا یافت.
به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید:
«در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل ۲۵ مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب ۱۸ شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»
شمس آل احمد (برادرش) علل ترقی جلال را در حزب توده، آشنایی او با زبان و ادبیات عرب و فرانسه، جوان بودن، سخنرانی و خطابه و جسارت و صداقت بی‌نظیر او می‌داند.

گریز جلال از حزب توده
 

در سال ۱۳۲۶ به استخدام آموزش و پرورش درآمد.
آل احمد هنگام فعالیت در حزب، با عدم صداقت رهبران این حزب روبرو می‌شود که نهایتاً تحت تأثیر خلیل ملکی و اسحاق اپریم و به اتفاق انور خامه‌ای و تعدادی دیگر از دوستان خویش در آذر ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب می‌کنند. و "حزب سوسیالیست توده ایران" مرکب از انشعابیون اعلام موجودیت کرد؛
آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.
این حزب جدید نیز به واسطه تبلیغات سنگین رادیو مسکو علیه انشعابیون بیش از دو ماه دوام نیاورد و منحل شد آل احمد راهی جز گریختن و در خلوت گریستن نیافت.
آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید:
" روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال ۲۳ یا ۲۴؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ....."

عضویت در حزب زحمتکشان
 

بعد از اخراج خلیل ملکی و یارانش از حزب توده، آنان حزب زحمتکشان ملت ایران را بنیان نهادند و هفته نامه نیروی سوم به روزنامه سیاسی و خبری حزب تبدیل شد و مجله ماهانه علم و زندگی نشریه تئوریک حزب گردید که سردبیر دوره اول آن آل احمد بود؛ اما در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم از آنها کناره گرفت.

آل‌احمد در کودتای ۲۸ مرداد
 

در آخرین روزهای سال ۱۳۳۲ یعنی نهم اسفندماه آن هنگام که اوباش به سرکردگی شعبان جعفری به بهانه ممانعت از عزیمت شاه به خارج قصد جان مصدق را کرده و به منزل او حمله ور شدند، آل احمد به تحریک و تهییج کسانی پرداخت که به دفاع از مصدق آمده بودند و همین امر موجب نزدیکی بیشتر خلیل ملکی با مصدق شد.

کانون نویسندگان
 

در اسفندماه ۱۳۴۶ جلال به منظور تشکیل یک اتحادیه صنفی از شاعران و نویسندگان، گروهی را در خانه اش جمع کرد و قصد خود را با آنان در میان گذاشت. در آن جلسه مقرر گردید برای این منظور اساس نامه ای تدوین شود. در روز اول اردیبهشت ۱۳۴۷ و باز در منزل جلال متنی ذیل عنوان "یک ضرورت" به تصویب رسید و بدین سان "کانون نویسندگان" با مساعی و جدیت آل احمد تاسیس گردید.

بررسی شخصیت مذهبی جلال آل احمد
 

سیر اعتقادی آل احمد را می توان به سه بخش تقسیم کرد:

جلال متاثر از خانواده
 

دوره اول حدوداً در سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۲ که در حقیقت از آغاز زمان تحصیلات آل احمد تا قبل از سفر وی به نجف اشرف است. در این مدت جلال تحت تاثیر جو شدید مذهبی خانواده خویش قرار داشته است و مجبور به انجام تمام اعمال و رفتار مذهبی و به طور کلی تمام مراسم مذهبی بوده از طرف خانواده خویش اعمال می شده است.
خود جلال در این باره گفته: «خانواده ای روحانی برآمده ام، پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرام در مسند روحانیت مردند و حالا برادرزاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند و این تازه اول عشق است که الباقی خانواده همه مذهبی اند. با تک و توک استثنایی»؛اما آغاز تغییر فکر جلال از سفری که به نجف اشرف داشته است، می باشد. درست هنگام مراجعت بود که اخلاق و رفتار گذشته خویش را کنار گذاشت: «در بازگشت از سفر گفته اند که جلال دیگر میل به شرکت در مجالس روضه و قرائت قرآن های مسجدی را نداشت و به جای آن شیفته درک محضر «شریعت سنگلجی» شده بود...»؛ حتی برادرش گفته که گرایشاتی به مذهب اهل سنت پیدا کرده بود.

                                                                        جلال آل احمد (1)    

لامذهبی جلال
 

دوره دوم از سال ۱۳۲۳ که جلال وارد حزب توده می شود، تقریبا مسیر اندیشه جلال به طور کامل عوض می شود. عامل تغییر اندیشه، قرار گرفتن آل احمد در محیطی باز و گسترده تر از محیط خانه است. در همین هنگام است که جلال از خانواده جدا می شود و دقیقا از همین جاست که تمام اندیشه های مخالف جلال در مورد دین و مذهب مجال بروز و خودنمائی به دین می آورد. این مدت، دوره نویسندگی جلال است که افکارش در آثارش به خوبی منعکس می شود.

دیدار با امام خمینی (ره)
 

پدر جلال فوت می کند. فوت پدر اگر چه واقعه‌ی ناگواری است اما در باطن منشاء خیر برای جلال شد. چرا که شخصیتی بزرگ به مراسم ختم پدر وی می آید: امام خمینی. شاید این اولین جایی بود که جلال از نزدیک امام را می‌دید. این ماجرا باعث می‌شود که جلال و برادرش برای پس دادن بازدید به منزل امام بروند. شمس آل احمد در مورد ماجرای این دیدار می‌گوید:
«سال چهل، من و جلال رفتیم دیدن آقای خمینی، برای پس دادن بازدید آقا که به مجلس ختم پدرمان آمده بودند. آقای خمینی من و جلال را که می‌خواستیم پایین اتاق بنشینیم دعوت کرد کنار خودش. ما همین که نشستیم، کتاب غرب‌زدگی را که آن روزها تازه - قاچاقی- درآمده بود و گوشه‌اش از زیر تشک آقا پیدا بود شناختیم. جلال گفت: آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟ آقای خمینی گفتند: اینها مزخرف نیستند جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید.»
همین دیدار کافی بود برای جلالی که در همه‌ی عمر در صف مبارزه‌ی با تحجر و استبداد و عقب ماندگی بود به خیل طرفداران امام بپیوندد. حتی سال ۴۳ که جلال به حج رفته بود وقتی خبر آزاد شدن امام را می‌شنود نمی‌تواند جلوی خوشحالی و شعف خود را بگیرد و از همان‌جا نامه ای به امام می‌نویسد با این مضمون:
«مکه- روزشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳/ ۸ ذی حجج ۱۳۸۳
آیة‌اللها
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت تهران را شادی وا داشت فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت‌الله، این است که فرصت دست‌بوسی مجدد نشد. اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله‌ای کنم برای عرض سلامی، بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء –جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت ۸۰ درصد اهالی الاحساء و قطیف شیعه‌اند و از اخبار آن واقعه مومله پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد- خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیان به آن سمت ها گسیل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر اینکه در این شهر شایع شده است که قرار بوده آیه‌الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودیها دو تایش را پذیرفته‌اند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفته‌اند داشتن محرابی برای شیعیان در بیت‌الله- و تجدید بنای مقابر بقیع- و اما سوم که نپذیرفته‌اند، حق اظهار رأی و عمل و در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامده‌اند و هیأتی را فرستاده‌اند گویا به ریاست پسر خود. خواستم این دو خبر را داده باشم. دیگر اینکه گویا فقط دو سال است که به شیعه درین ولایت حق تدریس و تعلیم داده‌اند. پیش از آن حق نداشته‌اند.
دیگر اینکه غرب‌زدگی را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان، زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما. دیگر این که طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت، و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می کنم داده باشم. مقدماتش در غرب‌زدگی ناقص چاپ آمده. دیگر اینکه امیدوارم موفق باشید.
والسلام. جلال آل احمد
همچنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شده که گاهی اعلامیه‌ها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرت در می‌آمد که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت صدر می‌داند و هم اینجا می‌نویسم: تجریش آخر کوچه فردوسی. والسلام»

                                                                        جلال آل احمد (1)

از این تاریخ به بعد معلوم می‌شود که جلال در ارتباط با امام بوده است. چنان‌چه در گزارش‌های ساواک نیز این امر مشهود است:
«خیلی محرمانه
از: اداره سوم
به: ریاست ساواک تهران
نخست‌وزیری سازمان اطلاعات و امنیت کشور س.ا.و.ا.ک
درباره: جلال‌الدین سادات آل احمد
در بررسی مدارک مکشوفه از منزل آیت‌الله خمینی نامه‌ای به دست آمده که توسط نامبرده بالا، به عنوان خمینی نوشته شده و مبین وجود ارتباط نزدیک بین دو نفر مذکور با همدیگر می‌باشد. خواهشمند است دستور فرمائید هرگونه سوابقی درباره ارتباط نامبردگان در آن ساواک موجود است، خلاصه آن را به این اداره کل اعلام نمایند.
ضمنا اعمال و رفتار جلال آل احمد را از طریق عوامل و منابع موجود کماکان تحت مراقبت قرار داده واخبار مکتسبه را به موقع اشعار دارند.
مدیرکل اداره سوم. مقدم ۱/۳/۴۷»

                                                                            جلال آل احمد (1)

سه ماه بعد از این، ساواک گزارش دیگری مبنی بر ارتباط بین جلال و امام خمینی منتشر می‌کند:
«به: ۳۱۲
از: ۲۰ هـ ۲
موضوع: انتشار رساله‌ای به زبان فارسی و عربی به وسیله امام خمینی
اخیرا آیت الله خمینی رساله ای منتشر نموده و در آن به جای نماز و روزه، نه اصل انقلابی به زبان عربی و فارسی در مودر مبارزه نوشه است و از بغداد جهت جلال آل احمد ارسال شده است و اینک در منزل جلال آل احمد موجود است و امکان دارد تا چند روز دیگر در بین دستجات اپوزیسیون و مخالف دولت و بازاریها توزیع گردد.
ملاحظات- با توجه به گزارش عملیاتی اقدام مستقیم در زمینه مفاد خبر به حفاظت منبع لطمه وارد میسازد. جاجرود. اداره کل سوم ۳۱/۶/۴۷ »

                                      جلال آل احمد (1)

البته امام خمینی نیز بعدها در سال ۵۹، در دیداری که با شمس آل احمد (سردبیر وقت روزنامه‌ی اطلاعات) داشتند به این ملاقات اشاره کرده و نشان می‌دهند که هنوز بعد از گذشت تقریبا ۲۰ سال از آن ماجرا، آن را به یاد دارند:
«آقای جلال آل احمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیده ام. در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اتاق نشسته اند و کتاب ایشان - غرب زدگی- در جلوی من بود. ایشان به من گفتند چه طور این چرت و پرتها پیش شما آمده است – یک همچین تعبیری- فهمیدم که ایشان جلال آل احمد است. مع الاسف دیگر او را ندیدم. خداوند او را رحمت کند.

تهیه کننده: محمود کریمی
منبع:راسخون

منابع اصلی:
roshd.ir
tabnak.ir
irdc.ir مرکز اسناد انقلاب اسلامی
پایگاه حوزه
ایسنا
مجله سوره
پژوهشکده باقر العلوم pajoohe.com
مجله سوره
شریف نیوز
فارس
تبیان
روزنامه اعتماد
Shariati.Nimeharf.com
ویکی پدیا
دیگر منابع:
آل‌احمد، شمس، از چشم برادر، قم، انتشارات کتاب سعدی، ۱۳۶۹، ص ۱۴۳.
میرزائی، حسین جلال اهل قلم، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۰، ص ۴.
جلال آل‌احمد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹
یک چاه ودوچاله، ص ۴۸ ./آل‌احمد
کارنامه سه ساله
آل‌احمد، جلال در خدمت وخیانت روشنفکران، تهران، انتشارات فردوس، ۱۳۷۲
جلال آل‌احمد به روایت اسناد، پیشین، ص۹
کمالی با نیانی، محمد رضا، تکاپور در یاس (بررسی اندیشه های جلال آل‌احمد در قیاس با دیگر و روشنفکران)، شیراز، انتشارات نوید شیراز، ۱۳۸۵
یادنامه جلال
تکاپو در یاس
دانشور، ‌سیمین غروب جلال، قم، نشر خدم، ۱۳۷۱
دهباشی، علی (گردآوردنده) نام‌های جلال آل‌احمد، تهران، انتشرات بزرگمهر، ۱۳۶۸
دهباشی، علی یادنامه جلال آل‌احمد، تهران، نشر شهاب(نشریه دید)، ۱۳۷۸
آل‌احمد، جلال غرب‌زدگی، تهران، انتشارات فردوسی، ۱۳۷۳
آدمیت، فریدون آشفتگی در فکر تاریخی، بی‌جا، بی تا، ۱۳۶۰
روزنامه کیهان
طلوعی، محمود بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا فردوست) تهران، نشر علم، چاپ دوم
نیما، مجموعه آثار، به کوشش سیروس طاهباز، نشر ناشر، چ دوم
جلال‏آل احمد، سه تار، فردوس، چ هفتم، تهران، ۱۳۸۱
جلال‏آل احمد، پنج داستان، فردوس، چ دوم، ۱۳۷۳.
جلال‏آل احمد، از رنجى که مى‏بریم، فردوس، چ پنجم، تهران، ۱۳۷۹.
جلال‏آل احمد، دید و بازدید، فردوس، چ پنجم، تهران، ۱۳۷۸.
جلال‏آل احمد، نون والقلم، فردوس، چ ششم، تهران، ۱۳۷۹.

نظر شما