معلمان لهستانی دارالفنون

 

علیرضا دولتشاهی*

زمانی‌که از دارالفنون به‌عنوان نهادی موثر در شکل‌گیری دوران مدرن تاریخ این سرزمین سخن می‌گوییم نباید مواردی را از نظر دور کنیم. به باور من پیوند زدن شکل‌گیری این نهاد به این شخص یا آن شخص و تلاش در قرار دادن این نهاد تاریخی در سایه سار حضور اسطوره‌ای شخصی خاص، از یاد بردن این حقیقت آشکار تاریخی است که شکل‌گیری و پیدایی دارالفنون در فراسوی اراده افراد و خواست آنان بوده است. این شکل‌گیری بی‌شک نیازی تاریخی و زاده روح زمان بوده. به یاد آوریم که بنیاد گرفتن دارالفنون در ایران کم وبیش همزمان با تاسیس نهادی مشابه در ژاپن است. شاید برای بسیاری از ما، عنوان این گفتار نامتعارف باشد. تاکنون همه ما از معلمان اتریشی یا فرانسوی و گاه حتی ایتالیایی دارالفنون شنیده بودیم و شاید تصور حضور معلمانی لهستانی در این نهاد مهم تاریخی ایران برای ما دور از ذهن باشد. به‌یاد دارم چند سال پیش که در مراسم بزرگداشت دوست درگذشته ام دکتر مارک اسموژینسکی ـ که چند روز دیگر سالروز درگذشت او نیز هست ـ در کتابخانه ملی از نقش لهستانیان در تدوین دستور زبان فارسی سخن گفتم نیز تعجب گروهی را موجب شدم. زیرا بنا بر عادت ما با حضور اروپاییانی دیگر در سپهر فرهنگ ایران آشناتریم.

 

در سنت بررسی روابط میان ایران و لهستان، پژوهش‌ها بیشتر معطوف به دو کانون تاریخی هستند. نخست دوران پادشاهی صفویه در ایران، دو دیگر دوران دهشتبار دومین جنگ جهانی در سده گذشته میلادی. اما در روند بررسی و مطالعه روابط میان این دو کشور، می‌توان دو دوره دیگر را مورد بررسی قرار داد. دوره‌هایی که از نظر اهمیت به هیچ رو در رده‌ای فروتر قرار ندارند: دوران قاجار و دوران پهلوی اول.  نکته قابل‌توجه این است که دوران پهلوی اول از آن‌رو که با رویداد جنگ دوم جهانی و بحث حضور پناهجویان لهستانی در ایران تقاطع می‌یابد، کمتر مورد پژوهش جدی قرار گرفته است. این دوره از تاریخ ایران، که معاصر جمهوری دوم لهستان (۱۹۳۹ – ۱۹۱۸) است از نظر ساختاری و رویکرد قدرت، نزدیکی و شباهت‌هایی به هم دارند که بیان آن خود گفتاری دیگر را می‌طلبد و از چارچوب گفتار حاضر بیرون است.  می دانیم دوران پادشاهی قاجار دورانی است که در تاریخ ایران نزدیک به یک سده و نیم تداوم داشت و خود گهواره تحول بزرگ اجتماعی ـ سیاسی در ایران و معبر گذار به مدرنیسم بود. این دوران همزمان با ماه‌های نهایی حکمرانی واپسین پادشاه لهستان یعنی استانیسلاو اوگوست پونیاتفسکی (۱۷۹۵ -۱۷۶۴) است. دورانی که تا آغازین سال‌های دومین جمهوری لهستان نیز تداوم می‌یابد.

بیشتر دوران پادشاهی قاجار، معاصر حذف لهستان به‌عنوان یک واحد مستقل سیاسی برای سومین بار از نقشه سیاسی جهان است. سومین تجزیه لهستان میان سه همسایه قدرتمند آن یعنی روسیه، پروس و اتریش در ۲۴ اکتبر سال ۱۷۹۵ روی داد. این تاریخ برابر با نوزدهمین ماه از آغاز پادشاهی آغامحمد خان قاجار(۱۷۹۷- ۱۷۴۲)، نخستین پادشاه دودمان پادشاهی قاجار است. به عبارت دیگر نوزده ماه پس از شکل‌گیری پادشاهی قاجار، لهستان برای سومین بار تجزیه می‌شود.  آنچه ارتباط ایران و لهستان در دوران قاجار را از دیگر ادوار ممتاز می‌سازد، این واقعیت است که این ارتباط در دوران قاجار، ارتباط میان دو دولت نیست، بلکه ارتباطی میان دو ملت است. به تعبیری ارتباط لهستانیان با ایران است. زیرا لهستانیانی که در این دوران به ایران آمدند، شهروندان دولتی لهستانی نبودند. چرا که در عمل چنین دولتی وجود خارجی نداشت. این خود دلیلی است که در حافظه مکتوب ما این لهستانیان، شهروندان دیگر کشورهای اروپایی شناخته شوند. با این مقدمه بر سر سخن خود می‌شویم. در طول حیات دارالفنون با سه معلم لهستانی برخورد می‌کنیم. سه فردی که گاه در روند تحول فرهنگی در ایران بازیگر نقشی ماندگار بودند. این معلمان عبارتند از:

۱) استانیسلاس باروفسکی: درخصوص این فرد باید گفت که وی فرزند کوچک ایزدور باروفسکی است. باروفسکی شخصیتی اسطوره‌ای در تاریخ ایران دوره قاجار محسوب می‌شود. شاید نامدارترین لهستانی در تاریخ آن دوره ایران است. درخصوص زندگی او داستان‌هایی مطرح است. اما همین جا این نکته را ناگفته نباید گذاشت که درباره او و زندگی‌اش منابع فارسی از منابع لهستانی کامل تر است. زیرا در زبان لهستانی اتهل سه سند درباره وی وجود دارد که با شگفتی باید گفت دست کم دو سند از سه سند ترجمه لهستانی اسنادی فارسی است. به‌طور خلاصه در مورد ایزدور باروفسکی می‌توان گفت که زاده سال ۱۸۰۳ میلادی در ویلینو است. بعد از قیام خونین و نافرجام نوامبر ۱۸۳۰ از لهستان گریخت. در مسیر خود سرانجام به ایران رسید و در ارتش ایران مقام یافت و در جنگ نخست هرات در تاریخ هشتم جمادی‌الاول ۱۲۳۵ برابر با ۲۸ ژوئن سال ۱۸۳۸ میلادی جان باخت. در تاریخ دوران قاجار نام وی با شخصیت پر حرف و حدیث دیگری، یعنی بارتلمی سمینو پیوند خورده است. سمینو در فوریه سال ۱۸۴۳ میلادی با بیوه بارفسکی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج ۴ فرزند بود. سمینو در سال ۱۸۵۲ برابر با ۱۲۶۸ قمری در تهران درگذشت.

پس از مرگ سمینو در سال ۱۸۵۲ میلادی آنتوان برای سرپرستی وراث پیشنهاد شد. یک سال بعد در سال ۱۸۵۳ میلادی او با نام خانوادگی سمینو به ارتش فرانسه پیوست و چنان‌که معروف است پس از چندی خودکشی کرد. استانیسلاس اما به ایران بازگشت و با لقب آجودانی از وزارت جنگ، با سمت مترجم و استاد زبان فرانسوی در دارالفنون به تدریس زبان فرانسوی و جغرافیا پرداخت. او ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر شد. او در ژانویه سال ۱۸۹۸ میلادی در تهران درگذشت. دو دختر وی یکی در ایران و دیگری در فرانسه ساکن بودند.  در میان خاطرات رجال سیاسی ایران که دانش آموخته دارالفنون هستند، گاه‌گاه نام و یادی از استانیسلاس باروفسکی به میان می‌آید از جمله: احتشام‌السلطنه در خاطراتش آنجا که از تحصیل در دارالفنون سخن می‌گوید، درباره وی چنین می‌نویسد: یک کلاس را هم مسیو پروسکی درس می‌داد. کلامش فرنگی بود ولی گویا در ایران متولد و ابدا فارسی با لهجه خارجه هم حرف نمی‌زد. ظاهرا پدرش در ایران بوده است.  اعتمادالسلطنه نیز در روزنامه خاطراتش در یادداشت مورخ چهارشنبه ۱۸ صفر سال ۱۳۰۱ قمری چنین می‌نویسد: عصر شاه به مدرسه دارالفنون تشریف برده بودند. از قرار از پروسکی زیاد خوششان آمده بود. از آواز خواندن و ساززدن خانه‌شاگردها که برای ملیجک مشق می‌کنند.

استانیسلاس باروفسکی در دوران اصلاحات بنیادی سپهسالار، ناظم مدرسه‌ای بود که به رایگان به عموم خواهندگان، دانش می‌آموخت و به مکتب مجانی نامدار بود. مدرسه‌ای که در ذی‌قعده سال ۱۲۸۸ هجری قمری، سپهسالار دستور ایجادش را به صنیع‌الدوله داد و به تقاضای وی، آن مدرسه به مدرسه مشیری (به‌نام مشیرالدوله) نامیده شد. این مدرسه در سال بعد یعنی ۱۲۸۹ افزون بر ۷۰ دانش آموز داشت. دروسی که در این مدرسه در ساختمان جنب دارالفنون به رایگان ارائه می‌شد عبارت بودند از: ریاضیات/ فیزیک، حکمت طبیعی،تاریخ و جغرافیا، طب و داروسازی. درباره استانیسلاس باروفسکی شاید مهم‌ترین نکته این باشدکه هنگام بازدید از گورستان دولاب تهران می‌توان سنگ گوری را مشاهد کرد که بر خود نام آنتوان باروفسکی خان هژبرالسلطنه را با تاریخ درگذشت ۲۱ ژانویه سال ۱۸۹۸ میلادی دارد. از آن نوشته درمی‌یابیم که فرد درگذشته ۶۰ سال زندگی کرده است، بنابر‌این وی زاده سال ۱۸۳۸ میلادی است.

این آگاهی خود پرسشی را مطرح می‌کند؛ می‌دانیم که آنتوان ‌زاده سال ۱۸۳۶ میلادی و استانیسلاس ‌زاده ۱۸۳۸ میلادی بوده حال باید پرسید اگر این دو تاریخ معتبر است، اطلاعات موجود بر سنگ گور را چگونه باید توجیه کرد؟ این خود یکی از معماهای زندگی ناشناخته باروفسکی است.  امروز در زبان فارسی پژوهشی مستقل درباره او و فرزندانش در دست است. پژوهشی که توسط محقق فرانسوی ژان کالمار انجام شده است. اما هنوز پژوهشی مستقل درباره ایزدور باروفسکی و فرزندان او انجام نشده. تا آنجا که اطلاعات من اجازه می‌دهد شاید بتوان گفت فصل مربوط به باروفسکی از کتاب لهستانیان و ایران تالیف اینجانب کامل‌ترین متن درباره باروفسکی به زبان فارسی است. 

۲) ویتولد راتولد: چندی پس از بازگشت ناصرالدین شاه از واپسین سفرش به فرنگ، برای درمان بیماری تراخم تصمیم گرفته می‌شود که از پزشکی خارجی دعوت به‌عمل آید. پزشکی که برای این منظور برگزیده شد، کساوری گالزووسکی بود. پزشکی لهستانی که به علت اقامت در کشور فرانسه در منابع ایرانی از وی به‌عنوان چشم‌پزشکی فرانسوی یاد شده است. می‌توان حدس زد در این تصمیم‌گیری و انتخاب نظر پزشک فرانسوی پادشاه ایران، تولوزان، یا جانشینان او فوریه و شیندر، بی‌تاثیر نبوده باشند.  باری گالزووسکی که در منابع فارسی گالزفسکی نامیده شده است در سفرش به تهران، دستیار جوان خود را برای انجام امر مهم درمان تراخم به پادشاه ایران پیشنهاد کرد. این دستیار جوان ویتولد راتولد لهستانی است. راتولد به اتفاق همسر لهستانی‌اش، ماریا که اکولوژیست و دانش آموخته سوربن بود از راه خشکی و نه از راه معمول و شناخته شده آن روزگار به ایران آمدند. مسیری سخت و از طریق طرابوزان. می‌توان گفت این همان راهی است که صفر مرادوویچ، نخستین سفیر شناخته شده پادشاهی لهستان در دربار صفوی نیز آن را در سفر به ایران پیمود. منابع لهستانی حضور این زوج را در ایران سال ۱۸۹۴ میلادی ذکر کرده‌اند. براساس منابع لهستانی، ویتولد راتولد در تهران سرپرستی بیمارستانی را بر عهده داشت. ماریا راتولد نیز به‌عنوان یک طبیعت‌شناس، به نگارش کتابی همت نهاد که توصیف دقیقی از زندگی، آداب و رسوم ایرانیان بود. کتابی که در دو جلد منتشر شده است.

منابع فارسی، به اشتباه، راتولد را نیز فرانسوی دانسته‌اند. برای نمونه: بامداد در شرح رجال، از وی چنین یاد می‌کند: راتولد فرانسوی چشم‌پزشک و معلم دارالفنون و جراح بیمارستان دولتی تهران بود. او از شاگردان چشم‌پزشک معروف فرانسوی مقیم پاریس، گالزفسکی بوده است.  در منابع فارسی هم روزگار خود راتولد، در عصر ناصری، وی به راطول کحال، راطوله کحال یا کحال فرنگی نامدار است. از جمله می‌توان به روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، اشاره کرد. اعتمادالسلطنه در یادداشت روز ۷ محرم سنه ۱۳۱۳ قمری چنین نوشته است: علی الرسم در خانه رفته در مراجعت شیندر و راطول کحال را منزل آورده با آنها ناهار خوردیم. یا در یادداشت مورخ چهارشنبه ۲۹ سنه ۱۳۱۳ قمری می‌خوانیم: در چهاردهم این ماه راطوله کحال فرنگی، شارژدوفر فرانسه و فرنگی دیگری در خیابان علاءالدوله مست راه می‌رفته‌اند. سگ راطوله کحال به طبق انگور توپچی که انگور می‌فروخته نزدیک شده بود. توپچی سنگی به‌طرف آن سگ انداخته. کحال مست چوبی به توپچی می‌زند. توپچی‌های دیگر به حمایت او بر می‌خیزند. زخمی به کله راطوله می‌زنند. به شارژدوفر فرانسه هم مختصر زخمی وارد می‌شود.

از جمله شاگردان ایرانی که در محضر راتولد به آموزش چشم‌پزشکی پرداختند می‌توان به میرزا محمود خان شیمی اشاره کرد. او در چشم‌پزشکی چنان آزموده گشت که در سال ۱۳۱۳ قمری معالجه چشمان عایشه خانم، یکی از همسران ناصرالدین شاه به او سپرده شد و به پاداش این معالجه به درجه سرهنگی و حمایل و نشان مخصوص مفتخر گشت.  از دیگر شاگردان راتولد می‌توان به دکتر اسماعیل خان مرزبان گیلانی که به مودب‌السلطنه و امین الملک ملقب بود نیز اشاره کرد. او در کابینه‌های متفاوتی نیز به وزارت رسید.  با وجود اینکه راتولد، از مدرسان دارالفنون بود و از زمره معروف‌ترین پزشکان خارجی مقیم تهران محسوب می‌شد، اما دکتر محمود نجم‌آبادی در مقاله طب دارالفنون و کتب درسی آن هیچ نام و یادی از وی نمی‌آورد. علت چیست؟

۳) فالک گوش میلچارسکی: در آغاز سده جاری هجری شمسی؛ در میان دندانپزشکان مقیم تهران سه نام غیر ایرانی نیز به چشم می‌خورد. شاید بتوان گفت این سه تن تنها دندانپزشکانی بودند که به روش غربی به درمان می‌پرداختند. این سه تن که پزشک اشراف و دربار بودند گاه‌گاه به مداوای دیگر افراد نیز می‌پرداختند. این سه تن عبارتند از اتین اشتومپ (اتریشی)/ فالک گوش میلچارسکی (لهستانی) / هارطون استپانیان (ارمنی اهل ترکیه).  میلچارسکی که در آلمان تحصیل کرده بود به‌عنوان دندانپزشک مخصوص رضا شاه در ایران روزگار می‌گذراند. او از تکنیسین‌های فوق‌العاده پروتز دندانی در آن زمان بود. در سال ۱۲۹۷ شمسی به اتفاق دکتر استپانیان به استخدام اداره صحیه در آمد و با موافقت اداره معارف و صحیه کلاس‌هایی برای تربیت و آموزش دندان‌سازی تشکیل داد. با کوشش‌های او و دکتر سیاح که در فرانسه تحصیلات پزشکی خود را به پایان رسانده بود؛ سرانجام مدرسه‌ای برای تربیت دندانپزشک در بخشی از دارالفنون برپا شد. میلچارسکی اولین رئیس آن بود. این مدرسه بعد از ایجاد دانشگاه تهران به دانشکده دندانپزشکی تبدیل شد و اولین رئیس این دانشکده نیز میلچارسکی بود. بعد از وی دکتر سیاح به ریاست رسید.  میلچارسکی دارای دختری به‌نام ایزابل بود که در آن روزگار از زیبارویان تهران محسوب می‌شد. دختری که براساس شنیده‌ها سرانجام با سفیر دولت در تبعید لهستان در تهران ـ دکتر کارل بادورـ ازدواج کرد و فرزند پسری نیز حاصل این ازدواج بود.

از نکات جالبی که درباره دکتر فالک گوش میلچارسکی و دخترش می‌توان بیان کرد، خاطراتی است که توسط خانم هلن استلماخ ـ از مهاجران لهستانی دوران جنگ که در ایران ساکن بودـ که در دهه بیست خورشیدی در همسایگی آنان منزل داشته این است که هر سال در خانه دکتر فالک گوش میلچارسکی و توسط دخترش اقدام به پخت غذای نذری می‌شد.  ضمناً پزشکان لهستانی طی دوره قاجار و پهلوی در ایران حضور داشته‌اند. در منابع موجود از پزشک لهستانی ظل‌السلطان سخن رفته. همچنین می‌توان از پزشک لهستانی ساکن قزوین به نام دکتر فرشر یاد کرد. پزشکی که هنوز خاطره او در شهر قزوین زنده است. یا نمونه‌ای دیگر: براساس گواهی صادره از سوی شورای‌عالی معارف؛ مورخ ۲۸ آبان ماه سال ۱۳۰۸خورشیدی؛ دیپلم پزشکی ژاکوب اسکوتینسکی مورد تایید قرار گرفته و اجازه طبابت برای او صادر شده است. اما بی‌هیچ شکی نامدارترین پزشک لهستانی مقیم ایران میلچارسکی است. دندان پزشکی که هنوز گروهی از سالمندان نام و یادش را در ذهن دارند.

*پژوهشگر و لهستان‌شناس

نظر شما